جدول جو
جدول جو

معنی مجتمع شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مجتمع شدن(شَ شُ دَ)
گرد آمدن. فراهم آمدن. اجتماع کردن. جمع شدن:... و ابوسلمه الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص 318). ندانسته که چون نوائب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات بهم بر آیند گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). و چند روز بر این صفت بگذاشتند تا رمۀ کفار به تمامی مجتمع شد و معظم حشم کافر بدو پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 333)
لغت نامه دهخدا
مجتمع شدن
گرد آمدن فراهم آمدن گرد آمدن فراهم آمدن جمع شدن: ... و بهم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند
فرهنگ لغت هوشیار
مجتمع شدن
گردآمدن، جمع شدن، انجمن کردن
متضاد: پراکنده شدن، متفرق شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِوَ دَ)
جسمیت یافتن. به صورت جسم درآمدن، آشکار شدن. نمایان شدن. پدیدار شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ شِ کَ تَ)
گرد آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجتمع شدن:
مجتمع گشتند و بفشردند پای
هر کسی کردند عرض فکر و رای.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 155).
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 336)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملمع شدن
تصویر ملمع شدن
دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
فرهنگ لغت هوشیار
تن یافتن، نگاشته شدن، آشکار شدن بصورت جسم در آمدن، مصور شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتفع شدن
تصویر منتفع شدن
سود یافتن نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتفع شدن
تصویر مرتفع شدن
برافراشته شدن، بلند ساخته شدن، از میان رفتن برافراشته شدن: (بهرام گور) بر سریر مملکت استقرار یافت و رایت دولت او مرتفع شد، بلند بنا شدن، برطرف شدن رفع شدن: اکنون نگرانی او مرتفع شده
فرهنگ لغت هوشیار
بی حرکت ماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخوردار شدن، بهره ور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهره مند شدن، کامران شدن، کامیاب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن، فیصله یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جداشدن، جدا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به تصویر آمدن (درذهن) ، حاضر شدن (درنظروخیال) ، مصور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره مندشدن، برخوردار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
Accrue, Congregate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
accumuler, se congreguer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
kukusanya, kukusanyika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
สะสม , รวมตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
birikmek, toplanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
축적하다 , 모이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
蓄積する , 集まる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
לצבור , להתאסף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
एकत्रित होना , एकत्र होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
mengumpulkan, berkumpul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
ansammeln, sich versammeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
verzamelen, samenkomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
acumular, congregar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
accumulare, congregare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
acumular, congregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
累积 , 聚集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
gromadzić, gromadzić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накопичувати , збиратися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
накапливать , собираться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جمع شدن
تصویر جمع شدن
সংগ্রহ করা , একত্রিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی